چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۴۷
«برای اولین بار بود که تجمع تانکها و نفربرها و نفرات دشمن را به چشم خود می دیدیم. همراهانم با یادداشت نکات لازم و شناسایی منطقه و ترسیم کروکی دستور برگشت را دادند و بعد از اینکه مقداری از مسیر را پیاده آمدیم نماز مغرب و عشا را به جماعت برگزار کردیم و در نیمه های شب به ستاد بسیج عشایر برگشتیم » آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات آزاده " علیرضا شریعتی " است که نوید شاهد شما را به خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، آزاده  علیرضا شریعتی  در سال 1343 در شهرستان دزفول به دنیا آمد. نام پدرش میرزا بود. وی بعد از 8 سال اسارت در سال 1369 به میهن اسلامی بازگشت.

آنچه می خوانید خاطراتی به نقل ، آزاده " علیرضا شریعتی " است که تقدیم حضورتان می شود:

دیدن جبهه برای اولین بار

یک روز صبح زمستانی که سر پست نگهبانی درب ستاد بسیج عشایر بودم آقای ناصر سعد که فرمانده وقت بسیج عشایر بود به سراغم آمد و گفت:« پستت که تمام شد آماده شو که تو را به همراه خودم به جبهه ببرم ضمنا وصیت خودت را هم بنویس البته اگر نمی ترسی.»

در ابتدا فکر کردم چون کم سن و سال هستم شوخی می کند بعد فهمیدم گفته ایشان واقعیت دارد با عجله شروع به نوشتن چند خط وصیت نامه کردم آنهم چه وصیتی معلوم نبود چه مطلبی در آن نوشته ام بعد از آن به اتفاق ایشان و آقای عبدالرضا نمازی و احمد کردنژاد و مرحوم حسن ذبیحی با جیب لندرور عازم منطقه ی شوش شدیم .

ما نزدیکیهای بعد از ظهر بود که به جبهه تپه های الله اکبر رسیدیم .بعد از اینکه مقداری از راه را در رملهای بیابان پیاده رفتیم بصورت آهسته آهسته خومان رابه بالای تپه رساندیم در آن لحظات چون اولین بار بود که به جبهه آمده بودم دچار هیجان فوق العاده ای بودم و اصلا متوجه نبودم که در چه زمان و مکانی قرار دارم

 در هر لحظه با ترس  از برخورد رو در رو با دشمن خودم را پشت سر همراهانم قایم می کردم.من برای اولین بار تجمع تانکها و نفربرها و نفرات دشمن رابه چشم خود می دیدیم. همراهانم  با یادداشت نکات لازم و شناسایی منطقه و ترسیم کروکی دستور برگشت را دادند و بعد از اینکه مقداری از مسیر را پیاده آمدیم نماز مغرب و عشا را به جماعت برگزار کردیم و در نیمه های شب به ستاد بسیج عشایر برگشتیم.

با حضور در محل ستاد بسیج چند نفر از رزمندگان را که در زیر زمین خواب بودند بیدار کردم و در حالی که آنان با خواب آلودگی به حرفهایم گوش می دادند نحوه ی رفتنم به جبهه را برایشان تعریف کردم اما نمی دانم چه زمانی خودم هم به خواب رفتم فردای آنشب ازیکی ازبچه ها پرسیدم موضوع را که متوجه شدی او با خنده گفت:« آره هر چه چاخان کردی من خواب بودم»

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده